شیخ اوغلی، فرزند شیخ صفی الدین اردبیلی. لقبی که هر یک از پادشاهان صفوی را میداده اند. (از فرهنگ فارسی معین، ذیل شیخاوند). رجوع به شیخ اوغلی و شیخاوند شود نقاش و مینیاتورساز ایران در قرن دهم هجری. وی شاگرد بهزاد بود. (فرهنگ فارسی معین)
شیخ اوغلی، فرزند شیخ صفی الدین اردبیلی. لقبی که هر یک از پادشاهان صفوی را میداده اند. (از فرهنگ فارسی معین، ذیل شیخاوند). رجوع به شیخ اوغلی و شیخاوند شود نقاش و مینیاتورساز ایران در قرن دهم هجری. وی شاگرد بهزاد بود. (فرهنگ فارسی معین)
سقنقور. (ناظم الاطباء). ماهی سقنقور. (فرهنگ جهانگیری). جانوری ذوحیاتین شبیه سوسمار. (از یادداشت مؤلف). ماهیی است که در ریگ می رود، چنانکه ماهی در آب، و گویند سقنقور است. (انجمن آرا) (ازبرهان) (آنندراج). رجوع به سقنقور و ریگماهی شود
سقنقور. (ناظم الاطباء). ماهی سقنقور. (فرهنگ جهانگیری). جانوری ذوحیاتین شبیه سوسمار. (از یادداشت مؤلف). ماهیی است که در ریگ می رود، چنانکه ماهی در آب، و گویند سقنقور است. (انجمن آرا) (ازبرهان) (آنندراج). رجوع به سقنقور و ریگماهی شود
عثمان صاحب افندی. از علمای نامدار عثمانی پسر پیری زاده محمد صاحب افندی. وی بسال 1122 هجری قمری در استانبول تولد یافت و پس از تحصیل علوم رسمی و طی مراتب عالیۀ علمی در زمان شیخ الاسلامی پدرش یعنی در سنۀ 1158 قاضی استانبول و در تاریخ 1165 قاضی عسکر آناطولی و در سنۀ 1169 قاضی عسکر روم ایلی گردید و بسال 1170 معزول و به اقامت چندساله در بروسه مأمور گردید و درسال 1175 بار دوم، و در سنۀ 1179 بار سوم بصدارت روم ایلی نایل گشت و در سال 1182 در عهد سلطان مصطفی خان ثالث بمنصب جلیل شیخ الاسلامی رسید و قریب 17 ماه مرجع انام بود و در اثنای سفر روسیه معزول گشت و بسال 1183 هجری قمری درگذشت و در محوطۀ جامع شریف مرادپاشادر آقسرای بخاکش سپردند. مردی ادیب و شاعر و بذله گوی و سخی بود. در اشعار تخلص صاحب دارد. (قاموس الاعلام ترکی) ، پیری زاده محمد صاحب افندی، پدرصاحب ترجمه مذکور در فوقست. (قاموس الاعلام ترکی)
عثمان صاحب افندی. از علمای نامدار عثمانی پسر پیری زاده محمد صاحب افندی. وی بسال 1122 هجری قمری در استانبول تولد یافت و پس از تحصیل علوم رسمی و طی مراتب عالیۀ علمی در زمان شیخ الاسلامی پدرش یعنی در سنۀ 1158 قاضی استانبول و در تاریخ 1165 قاضی عسکر آناطولی و در سنۀ 1169 قاضی عسکر روم ایلی گردید و بسال 1170 معزول و به اقامت چندساله در بروسه مأمور گردید و درسال 1175 بار دوم، و در سنۀ 1179 بار سوم بصدارت روم ایلی نایل گشت و در سال 1182 در عهد سلطان مصطفی خان ثالث بمنصب جلیل شیخ الاسلامی رسید و قریب 17 ماه مرجع انام بود و در اثنای سفر روسیه معزول گشت و بسال 1183 هجری قمری درگذشت و در محوطۀ جامع شریف مرادپاشادر آقسرای بخاکش سپردند. مردی ادیب و شاعر و بذله گوی و سخی بود. در اشعار تخلص صاحب دارد. (قاموس الاعلام ترکی) ، پیری زاده محمد صاحب افندی، پدرصاحب ترجمه مذکور در فوقست. (قاموس الاعلام ترکی)
باضافت و بی اضافت، مقابل پس خانه. رحبه. وصید. روق. (منتهی الارب). مقدم البیت. (اقرب الموارد). رواق (ر / ر) . (منتهی الارب). صدر بیت. رواق که پیشگاه خانه باشد. (برهان)، ایوانی که در مرتبۀ دوم باشد. (برهان)، مقابل پس خانه، بار و چادر و اسباب سفر سلاطین که از پیش برند. (انجمن آرا). آنچه پیش از کاروان برند چون چادر و دیگخانه و جز آن که چون بمنزل رسند جای و طعام آماده باشد. آنچه از بنۀ شاهی یا بزرگی که قبل از ورود او بمنزلی بدان منزل فرستند. آنچه حکام و سلاطین از پیش فرستند در منازل از اسباب و ادوات. اسباب و آلات سفر شاه یا امیری که از پیش فرستند
باضافت و بی اضافت، مقابل پس خانه. رحبه. وصید. روق. (منتهی الارب). مقدم البیت. (اقرب الموارد). رواق (رُ / رَ) . (منتهی الارب). صدر بیت. رواق که پیشگاه خانه باشد. (برهان)، ایوانی که در مرتبۀ دوم باشد. (برهان)، مقابل پس خانه، بار و چادر و اسباب سفر سلاطین که از پیش برند. (انجمن آرا). آنچه پیش از کاروان برند چون چادر و دیگخانه و جز آن که چون بمنزل رسند جای و طعام آماده باشد. آنچه از بنۀ شاهی یا بزرگی که قبل از ورود او بمنزلی بدان منزل فرستند. آنچه حکام و سلاطین از پیش فرستند در منازل از اسباب و ادوات. اسباب و آلات سفر شاه یا امیری که از پیش فرستند
حرکت پیش یعنی ضمه به حرف دادن. مضموم خواندن. ضمه دادن حرفی را. مضموم کردن حرفی. مضموم نوشتن، درس را بمعلم پس دادن. درس را روان کرده بر استاد خواندن. پس دادن شاگرد درس خوانده را به استاد، دادن از قبل
حرکت پیش یعنی ضمه به حرف دادن. مضموم خواندن. ضمه دادن حرفی را. مضموم کردن حرفی. مضموم نوشتن، درس را بمعلم پس دادن. درس را روان کرده بر استاد خواندن. پس دادن شاگرد درس خوانده را به استاد، دادن از قبل
که قسمت قدامی وی گشاده باشد. که قسمت جلوی آن نابسته باشد. مقابل پیش بسته. طبه، جامۀ پیش گشادۀ دراز دامن. (منتهی الارب) ، که در برابر گسترده و پهن کرده باشد. خلاف پیش درنوشته
که قسمت قدامی وی گشاده باشد. که قسمت جلوی آن نابسته باشد. مقابل پیش بسته. طبه، جامۀ پیش گشادۀ دراز دامن. (منتهی الارب) ، که در برابر گسترده و پهن کرده باشد. خلاف پیش درنوشته
مانده از پیش. بازمانده از قبل، چنانکه غذا و نان، ته مانده. پس مانده. سؤر. (منتهی الارب). باقی طعام. پس خورده. نیم خورده. که از پیش کسی بماند (غذا). طعام نیم خورده
مانده از پیش. بازمانده از قبل، چنانکه غذا و نان، ته مانده. پس مانده. سؤر. (منتهی الارب). باقی طعام. پس خورده. نیم خورده. که از پیش کسی بماند (غذا). طعام نیم خورده
برابرنهاده. مقابل پس نهاده، پیش آورده. از حد متعارف تجاوزداده و بمجاور درآورده. جلوآورده: چو کاسه بازگشاده دهان بجوع الکلب چو کوزه پیش نهاده شکم ز استسقا. خاقانی
برابرنهاده. مقابل پس نهاده، پیش آورده. از حد متعارف تجاوزداده و بمجاور درآورده. جلوآورده: چو کاسه بازگشاده دهان بجوع الکلب چو کوزه پیش نهاده شکم ز استسقا. خاقانی
پیشگاه خانه صدراطاقصدر بیت رواق مقابل پس خانه، ایوانی که در مرتبه دوم باشد، بار و چادر و اسباب سفر شاهان و بزرگان که از پیش برند: درتوجه خراسان اهتمام نمود (شاه عباس اول) و در ساعت سعد از مقر سلطنت عظمی پیشخانه همایون بیرون زدند
پیشگاه خانه صدراطاقصدر بیت رواق مقابل پس خانه، ایوانی که در مرتبه دوم باشد، بار و چادر و اسباب سفر شاهان و بزرگان که از پیش برند: درتوجه خراسان اهتمام نمود (شاه عباس اول) و در ساعت سعد از مقر سلطنت عظمی پیشخانه همایون بیرون زدند