جدول جو
جدول جو

معنی پیش زاده - جستجوی لغت در جدول جو

پیش زاده
آنکه پیش تر متولد شده، نسبت فرزندی که زنی از شوهر سابق خود داشته باشد با شوهر فعلی او
تصویری از پیش زاده
تصویر پیش زاده
فرهنگ فارسی عمید
پیش زاده(دَ / دِ)
در گناباد خراسان ناپسری را گویند. در کرمانشاه ان زاده گویند. در کردستان نیز هنه زا گویند
لغت نامه دهخدا
پیش زاده
آنکه پیشتر متولد شده
تصویری از پیش زاده
تصویر پیش زاده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش پاره
تصویر پیش پاره
نوعی حلوا که از آرد و روغن و شیره درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریگ زاده
تصویر ریگ زاده
سقنقور، جانوری دوزیست شبیه سوسمار دارای چهار دست و پا و دم کوتاه که قدش تا ۲۵ سانتی متر می رسد، ریگ ماهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش پرده
تصویر پیش پرده
تصنیفی که در تماشاخانه پیش از بالا رفتن پرده در جلو سن می خوانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش مانده
تصویر پیش مانده
باقی طعام که در پیش کسی بماند، ته مانده، نیم خورده
فرهنگ فارسی عمید
(شَ دَ)
شیخ اوغلی، فرزند شیخ صفی الدین اردبیلی. لقبی که هر یک از پادشاهان صفوی را میداده اند. (از فرهنگ فارسی معین، ذیل شیخاوند). رجوع به شیخ اوغلی و شیخاوند شود
نقاش و مینیاتورساز ایران در قرن دهم هجری. وی شاگرد بهزاد بود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
سابقاً ترکهای عثمانی این کلمه را بر واعظ مسجد جامع اطلاق میکردند. (از دائره المعارف اسلامی)
لغت نامه دهخدا
زاده از پیش، که قبلاً متولد شده باشد
لغت نامه دهخدا
(دَ /دِ)
سقنقور. (ناظم الاطباء). ماهی سقنقور. (فرهنگ جهانگیری). جانوری ذوحیاتین شبیه سوسمار. (از یادداشت مؤلف). ماهیی است که در ریگ می رود، چنانکه ماهی در آب، و گویند سقنقور است. (انجمن آرا) (ازبرهان) (آنندراج). رجوع به سقنقور و ریگماهی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
عثمان صاحب افندی. از علمای نامدار عثمانی پسر پیری زاده محمد صاحب افندی. وی بسال 1122 هجری قمری در استانبول تولد یافت و پس از تحصیل علوم رسمی و طی مراتب عالیۀ علمی در زمان شیخ الاسلامی پدرش یعنی در سنۀ 1158 قاضی استانبول و در تاریخ 1165 قاضی عسکر آناطولی و در سنۀ 1169 قاضی عسکر روم ایلی گردید و بسال 1170 معزول و به اقامت چندساله در بروسه مأمور گردید و درسال 1175 بار دوم، و در سنۀ 1179 بار سوم بصدارت روم ایلی نایل گشت و در سال 1182 در عهد سلطان مصطفی خان ثالث بمنصب جلیل شیخ الاسلامی رسید و قریب 17 ماه مرجع انام بود و در اثنای سفر روسیه معزول گشت و بسال 1183 هجری قمری درگذشت و در محوطۀ جامع شریف مرادپاشادر آقسرای بخاکش سپردند. مردی ادیب و شاعر و بذله گوی و سخی بود. در اشعار تخلص صاحب دارد. (قاموس الاعلام ترکی) ، پیری زاده محمد صاحب افندی، پدرصاحب ترجمه مذکور در فوقست. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(پیشْ / شِ نَ / نِ)
باضافت و بی اضافت، مقابل پس خانه. رحبه. وصید. روق. (منتهی الارب). مقدم البیت. (اقرب الموارد). رواق (ر / ر) . (منتهی الارب). صدر بیت. رواق که پیشگاه خانه باشد. (برهان)، ایوانی که در مرتبۀ دوم باشد. (برهان)، مقابل پس خانه، بار و چادر و اسباب سفر سلاطین که از پیش برند. (انجمن آرا). آنچه پیش از کاروان برند چون چادر و دیگخانه و جز آن که چون بمنزل رسند جای و طعام آماده باشد. آنچه از بنۀ شاهی یا بزرگی که قبل از ورود او بمنزلی بدان منزل فرستند. آنچه حکام و سلاطین از پیش فرستند در منازل از اسباب و ادوات. اسباب و آلات سفر شاه یا امیری که از پیش فرستند
لغت نامه دهخدا
(هَُ شَ)
حرکت پیش یعنی ضمه به حرف دادن. مضموم خواندن. ضمه دادن حرفی را. مضموم کردن حرفی. مضموم نوشتن، درس را بمعلم پس دادن. درس را روان کرده بر استاد خواندن. پس دادن شاگرد درس خوانده را به استاد، دادن از قبل
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
که قسمت قدامی وی گشاده باشد. که قسمت جلوی آن نابسته باشد. مقابل پیش بسته. طبه، جامۀ پیش گشادۀ دراز دامن. (منتهی الارب) ، که در برابر گسترده و پهن کرده باشد. خلاف پیش درنوشته
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
مانده از پیش. بازمانده از قبل، چنانکه غذا و نان، ته مانده. پس مانده. سؤر. (منتهی الارب). باقی طعام. پس خورده. نیم خورده. که از پیش کسی بماند (غذا). طعام نیم خورده
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ دَ / دِ)
برابرنهاده. مقابل پس نهاده، پیش آورده. از حد متعارف تجاوزداده و بمجاور درآورده. جلوآورده:
چو کاسه بازگشاده دهان بجوع الکلب
چو کوزه پیش نهاده شکم ز استسقا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
پیشگاه خانه صدراطاقصدر بیت رواق مقابل پس خانه، ایوانی که در مرتبه دوم باشد، بار و چادر و اسباب سفر شاهان و بزرگان که از پیش برند: درتوجه خراسان اهتمام نمود (شاه عباس اول) و در ساعت سعد از مقر سلطنت عظمی پیشخانه همایون بیرون زدند
فرهنگ لغت هوشیار
دادن از پیش دادن از قبل، درس را بمعلم پس دادن، ضمه دادن حرف مضموم خواندن حرفی را، مضموم نوشتن حرفی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیر زاده
تصویر پیر زاده
فرزند پیر وشیخ ومرشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش زاد
تصویر پیش زاد
آنکه قبلا زاده شده کسی که پیشتر متولد گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیک زاده
تصویر بیک زاده
بغزاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیو زاده
تصویر دیو زاده
بچه دیو دیو نژاد، اسب قوی هیکل و تیز دو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریگ زاده
تصویر ریگ زاده
سقنقور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلید زاده
تصویر پلید زاده
ناپاک زاده
فرهنگ لغت هوشیار
برابر نهاده مقابل پس نهاده، از حد متعارف تجاوز داده و بمجاور در آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش مانده
تصویر پیش مانده
ته مانده، نیمخورده
فرهنگ لغت هوشیار
جامه ای که قسمت جلو آن گشاده باشد مقابل پیش بسته: طبت جامه پیش گشاده دراز دامن، آنچه در برابر گسترده و پهن کرده باشد پیش در نوشته
فرهنگ لغت هوشیار
((پَ دِ))
فیلم کوتاهی که دربردارنده منتخبی از نماهای حساس و جذاب فیلم اصلی باشد و نمایش فیلم اصلی را در آینده ای نزدیک نوید دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش خانه
تصویر پیش خانه
((نِ))
پیشگاه خانه، ایوان، لوازم و اسباب سفر که از پیش فرستاده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش دادن
تصویر پیش دادن
((دَ))
دادن از پیش، دادن از قبل، درس را به معلم پس دادن، ضمه دادن حرف، مضموم خواندن حرفی را، مضموم نوشتن حرفی را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پری زاده
تصویر پری زاده
((پَ دِ))
فرزند پری، بچه بسیار زیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش پرده
تصویر پیش پرده
آنونس
فرهنگ واژه فارسی سره
نوعی شیرینی
فرهنگ گویش مازندرانی
پیراهن سنتی زنان مازندران که با سکه دوزی زینت می یافت
فرهنگ گویش مازندرانی